
حيف كه رازه، وگرنه حتماً به خدا مي گفتم.
مطمئنم كه ايده ش به ذهنش نرسيده، وگرنه خودش حتماً همين كارُ مي كرد.
اين جوري هم اون نجات پيدا مي كرد، هم ما.
فقط تصور كن! يه دونه از اونا، واسه هر كدوممون. البته زرد نباشه، لطفاً.
نه اين كه فكر كني من خوشم مياد چشامُ ببندما، نه. ولي دوس دارم از زير پام مطمئن باشم. دوس دارم هر لحظه فكر نكنم كه " الانه كه زير پام خالي شه". دوس دارم كه هر روز مجبور نباشم نگا كنم ببينم چقدر رفتم تو.
اون وَخ ديگه هر دو سال يكبار، حس نمي كنم دارم از نقطه اي رد مي شم كه دو سال پيش هم ازش رد شدم. اون وخ، مَسيرام ديگه همش دايره نمي شن. اون وخ ديگه هي تو انحناي دايره، خوابم نمي بره.
يَني مي خوام بِت بگم كه يه جوري مي شه كه اگه يه روز خسته شدم و خواستم يه مدت بخوابم، وقتي از خواب پا مي شم، نمي بينم كه تو همون نقطه اي كه خوابم برده، فرو رفتم.
مي خوام بگم، الان من فقط يه دونه از اينا مي خوام. مي خوام كه منو مستقيم ببره اون جايي كه مثل اين جا نيست.ببره كنار آدمايي كه همونيَن كه بايد باشن. همون جوري كه قبلاً بودن.
حيف كه رازه، وگرنه حتماً به خدا مي گفتم.
پ.ن : زرد باشه هم اشكالي نداره.