چند سال پيش، يك روز نشسته بودم توي حال و كتاب مي خواندم. تلويزيون روشن بود و داشت "سيماي خانواده" نشان مي داد. بعد یک کلیپ عکس پخش کردند که یک آهنگ رویش بود. همين طور كه آهنگ پخش می شد، احساس كردم يك چيزي دارد ته وجودم وول مي خورد. نمي دانستم چيست، اما انگار جرياني بود كه از ته دل (همان جایی كه گاهي حس مي كنيم يكهو مي ريزد پايين) آغاز شده بود و حالا داشت همه جا پخش مي شد. واقعاً حس عجيبي بود. جريان آمد بالا توي گلويم، اما تبديل نشد به بغض. تبديل نشد به صداي خفه شده، به حرف نگفته. از گلويم عبور كرد و آمد بالا توي چشمهايم و خيلي آرام از چشم هايم جاري شد. آرام و بي صدا. خيره شده بودم به يك نقطه و فكر ها آرام از جلوي مغزم عبور مي كردند، اما انگار نمي توانستند به من آسيبي برسانند. انگار این نوا مرا محافظت مي كرد از هر نوع شكنجه ي افكار. آرام نشسته بودم و كتاب دستم همان صفحه اش باز مانده بود. تجربه ي فوق العاده اي بود و در آن زمان نياز شديدي به همچين چيزي داشتم. به چيزي كه از من در مقابل خودم دفاع كند، اما بعداً پشيمان نشود از اين دفاع. چيزي كه غمم را درك كند، اما نخواهد كمكم كند و انگار اين نوا، مي فهميد.
بعد از آن، ديگر اين تجربه پيش نيامد. امروز دوباره حس كردم كه چقدر دلم مي خواهد يك چيزي ته دلم -يعني همان جا كه گاهي يكهو مي ريزد پايين- وول بخورد.
مي دانم كه آن نوا، ديگر" آن نو"ا نيست. اما هميشه نوايي هست كه از تو دفاع كند و بعداً هم پشيمان نشود.
من الان به دنبال آن مي گردم.
بعد از آن، ديگر اين تجربه پيش نيامد. امروز دوباره حس كردم كه چقدر دلم مي خواهد يك چيزي ته دلم -يعني همان جا كه گاهي يكهو مي ريزد پايين- وول بخورد.
مي دانم كه آن نوا، ديگر" آن نو"ا نيست. اما هميشه نوايي هست كه از تو دفاع كند و بعداً هم پشيمان نشود.
من الان به دنبال آن مي گردم.
۵ نظر:
دوستش ميداشتم خيلي .. :)
چقدر من دوست دارم اينجا و اين پست رو! خوشحالم پيداش كردم!
مین! مرسی که دوست داشتی. واقعاً مرسی!
صدف! نمی دونی چه قدر ذوق کردم کامنتتو دیدم. مرسی..
wou wou wou, in nazar ra bayad fingilisi mineweshtam chon hich jaygozini baraye wou dar farsi peyda nakardam. mitonam ba etminan begam hamon daghayeghi ke in hes dar to jaryan dashte oon bala balaha dashtan zohore wa ya tawalode yek yek setareye jadid ra tadarok mididand. mersi ke inhame ziba wa dar hadde setare bodane khodet minewisi. (( naaaaaaaaaaaaaaaaa taarof nist ehsas wa lezzate mahze))
eshgh o azadi:
چه قدر لطف داريد.
آدم به اين فكر مي افته كه كاش مي شد كه آدم اوني بشه كه بايد باشه..
مرسي. خيلي مرسي.
ارسال یک نظر