۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

همه چی که دماغ نیس!

قبل از عمل:
بعضی چیزها و کس ها را دوست داشتم، چون موضعشان مشخص بود. یعنی یا بودند یا نبودند. تو را گول نمی زدند و به تو خیانت نمی کردند. اگر بودند، یعنی واقعاً هستند نه این که فقط تو فکر می کنی که هستند و برعکس..
مثال انسانیش را کنار می گذارم و بسنده می کنم به یک چیز:
برق!
برق همیشه یا بود، یا نبود. یعنی اگر یکی می خواست قصه بگوید، برق یا تو "یکی بود" بود و یا تو "یکی نبود"!!
همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت، تا این که...


بعد از عمل:
همان شنبه ی کذایی (پست قبلی) روزی بود که من فهمیدم حتی برق هم دیگر نه هست و نه نیست. مثل بیشتر چیزها..
می دانید چگونه فهمیدم؟
عصر که بابا آمد خانه و کِیس را باز کرد، دیدیم منبع تغذیه اش سوخته..
بعد فهمیدیم که نصفه شب ِ دیشب (یعنی جمعه) برق ناگهان دچار نوسان شده و زده این کِیس ما را که توی برق بوده جزغاله کرده!!
حالا اون به درک!
منبع تغذیه هم زده مادِربرد را سوزانده و اینا..
خلاصه این که، گفتم بدانید بد نیست هراز چندگاهی آدم دسته بندی هایش را رِفرِش کند، قبل از این که دسته بندی ها آدم را رِفرِش کنند!
امتحان کنید.
می اَرزه..


هیچ نظری موجود نیست: