۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

دوباره مثل تو هرگز

خالَم داشت تعريف مي كرد كه اون موقع كه آتيش اسلام تو مملكت خيلي تند بوده ( حدود سال 70) يه بار كه پسر 13، 14 ساله ي دوستشو برده بوده بيرون، كميته مي گيرتشون. مي گه: " فكر كن آخه منو با پويان گرفتن كه يني مثلن نسبتتون چيه"
من تا حالا اسم پويانو نشنيدم، نمي دونم كيه. نشستم كنار خاله روي تخت. انگشت شست پاشو تند تند تكون مي ده، كسي نمي بينه، من مي فهمم. حس مي كنم تختم داره مي لرزه، كسي نمي بينه
مامان مي گه: « شهلا چن وخته از اين دوستت خبر نداري؟ نمي خواي بري پيداشون كني؟ »
منظورش از " اين دوستت" مامان پويانه لابد.
خاله انگار كه موضوع بي اهميتي شنيده باشه، مي گه: « نه بابا، ديگه دوران بعضي چيزا گذشته»
يه جوري مي گه، يني انگار پويان و مامانش اصلن به تخمشم نيس و اصلن يادشم رفته كه يه روز
اون موقع كه آتيش اسلام تو مملكت خيلي تند بوده ( حدود سال 70) يه بار كه پسر 13، 14 ساله ي دوستشو برده بوده بيرون، كميته مي گيرتشون.

من دارم فكر مي كنم كه پويان كه اون موقع چارده سالش بوده، الان چه شكليه؟
لرزش تختم بيشتر مي شه، شست پاش مي ره بالا مي آد پايين، مي ره بالا، مي آد پايين، تيك تاك تيك تاك..