۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

دو

خانم چادري، اومد تو ايستگاه اتوبوس بشينه رو صندلي كه يـهو ديد روي صندليه نوشته: "مرگ بر خ..".
خودشو كشيد عقب و يه جوري كه بقيه بشنون گفت : "خاك به سرم، استغفرالله".
يه جوري كه من برگشتم سمت صندليه، ببينم چي روشه!
خانومه رفت عقب و تصميم گرفت صندليه رو تحريم كنه. يه جوري كه همه ببينن داره چي كار مي كنه.
چند دقيقه بعد، ديد خيلي خَستَست. اومد جلو، يه جوري كه هيچكي نبينه مثلاً. يه نگاهي به جمله هِه كرد و با كونـِش، مُهر تاييد زد به هر چي نمي خواست..

۱ نظر:

مينا گفت...

زنده بادDِ: