پُرتره ی ناتمام
۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه
ما تمام مي شويم/ نمي شويم
دخترك: يعني تو واقعاً داري مي ميري؟
پيرمرد: من؟ نه عزيزم! اين حيوونان كه مي ميرن، من مي رم اون دنيا..
تو يه فيلمي بود كه بچه بوديم مي ذاشت، صاحاب اسباب بازي فروشي داشت مي مرد. اسمش يادم رفته.
۱ نظر:
صدف
گفت...
خيلي دوسش دارم من اين فليمه رو...هر بار مي ذاره ناخودآگاه ميخكوب ميشم ببينمش تا آخر.
۱۴ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۲:۱۷
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
خيلي دوسش دارم من اين فليمه رو...هر بار مي ذاره ناخودآگاه ميخكوب ميشم ببينمش تا آخر.
ارسال یک نظر