۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

شيش و پنج- بـُكـُش راحتم كن

گوينده ي اخبار داشت با ا.ن گفت و گو مي كرد. موضوع بحث "سفرهاي نوروزي و جاده ها و .." بود. بعد، گوينده از ا.ن پرسيد كه چه طور مي تونيم ميزان تصادفات رو كاهش بديم؟
ا.ن هم جواب داد كه: " واقعاً وضعيت ما در اين مورد خيلي هم خوبه. چون بين آدم هايي كه روزانه تو جاده ها رفت و آمد مي كنن، بيشترشون به سلامت عبور مي كنن و كمترشون دچار سانحه مي شن"



امروز فهميدم چي مي شه كه به يه كشور مي گن : " عضو جهان سوم"

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

پنج- يك قدم غافل شدم، صدسال راهَم دور شد




رفته بودم عطر بخرم، دماغ گرامي از عطر اول به عطر دوم error داد و خلاص. همه ي عطرا بوي همون عطر اولو مي دادن. دماغه فهميده بود بهش احتياج دارم، هول شده بود كه چه جوري مي تونه خودشو دريغ كنه.


چه قدر رفتارش آشنا بود. بعضي آدما اين جورين. فهميده بودم اينو. يادم رفته بود. امروز دوباره فهميدم.

چهار- حرف دلتو بزن

رفته بودم فيلم بخرم، يه پسره هم اون جا بود فيلم مي خواست.
به فروشنده هه گفت: آقا! من يه فيلمي مي خوام كه رويكرد طنز داشته باشه.
بعد آقاهه، چند تا فيلم طنزقوي بهش معرفي كرد. منم توجهم جلب شده بود كه ديدم يهو پسره گفت:
نه آقا، اين جوري نه! چه جوري بگم؟ طنز قوي ديگه. يه چيزي تو مايه هاي american pie !!



نمرديم و معني "رويكرد طنز" رو هم فهميديم!
هيچي ديگه! امروز همينو فهميدم، مفهوم "رويكرد طنز" رو.

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

سه

امروز فهميدم كه يه چيزايي رو اون وقتي كه بايد مي فهميدم، نفهميدم.

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

دو

امروز فهميدم كه زمان، خيلي چيزا رو نجويده قورت مي ده.
حالا تو هي بدو دنبالش.
قورت داده، رفته پايين.
بايد تو گُه دنبالش بگردي.
اونم كه ديگه اون نيست،
گُه شده.

يك- ولش نكن تو رو خدا

امروز عميقاً فهميدم كه آنتي بيوتيك را بايد تا پايان دوره ي درمان، نوش جان كرد.
هفته ي پيش گوش راستم عفونت كرده بود، آنتي بيوتيك را تا آن جا خوردم كه گوشم ديگر درد نكند! (مايه ي ريزش آبروست واقعاً).
حالا امروز مغز عزيز، به عرضم رساند كه يك جاييت درد مي كند.
مراجعه كه كردم ديدم دقيقاً همان عفونت و همان بيماري، براي گوش چپم اتفاق افتاده.
عيب نداره، تجربه شد. ياد گرفتم، فهميدم!

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

سه - ندانستن عيب نيست

مامان: دخترم! يه سوال خيلي وقته كه ذهن منو اشغال كرده.
من: خوب بپرس مامان.
مامان: مي خوام بدونم من مادر ِ توام يا تو مادر ِ من؟



پ.ن:
):

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

اضافه مي كنيم!

تصميم گرفتم چيزهايي به اين جا اضافه كنم.
هنوز درست نمي دانم چه چيزهايي،
دو موردش را كه قطعي شده مي گويم:
اول اضافه كردن ستونيست به نام "امروز فهميدم"، كه قرار است هر روز در آن بنويسم كه آن روز چه چيزي ياد گرفتم. دليل اصلي اضافه كردن اين ستون، اين است كه به خاطر وبلاگم هم شده، هر روز چيزي هر چقدر كوچك ياد بگيرم..

دوم، اضافه كردن ستون "روان پريش ها"ست. "روان پريش" به نقاشي هايي گفته مي شد كه من در دوران دبيرستان مي كشيدم، وقت هايي كه حالم خوب نبود. روان پريش، دختريست كه مقنعه سرش است، اما سيبيل مردانه دارد (خوب، روان پريشند ديگر!حالت عادي ندارند كه)حالا باهم آشنا مي شويد. سعي مي كنم هفته اي يكي بكشم و بگذارم اين جا، چه روزي اش را هنوز نمي دانم.
فعلن همين دوتا را داشته باشيد، تا بعد..


پ.ن: با تشكر از نرگس عزيز و عذرخواهي بابت تاخير.

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

دو

SMS ــ‌ ِدوست مينا: بی اجازت دفتر 365 برگ جدیدتو دادم به خدا تا بهترین تقدیرو برات نقاشی کنه, سال نو مبارک

جواب مينا: عيبي نداره، ولي ديگه بي اجازم كاري نكن! شايد من واسه اون دفتر برنامه ي ديگه اي داشتم!!

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

بهار مبارك!

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

سه و يك - چشم و گوشم آرزوست

گزارشگر تلويزيون: آقاي ا. ن شما امروز در مجلس حضور داشتيد. جلسه رو چه طور ديديد؟
ا. ن: با چشمام ديدم، با گوشام شنيدم.




پ.ن: اگه با چشاي خودم نمي ديدم، باور نمي كردم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

براي آبي كه نخوردم..

گوشم خيلي درد مي كرد.

داشت منفجر مي شد.

هي از اين پهلو به اون پهلو مي شدم تا شايد خوابم ببره.

درد لعنتي نمي ذاشت.

خسته شده بودم، مثل بچه كوچولوهايي كه نمي تونن درد تحمل كنن، بغض كرده بودم.

هي به خودم گفتم:‌آخه دختر، مگه غير از اينه كه تو، تو زندگيت درداي خيلي وحشتناك تري رو تحمل كردي؟ هان؟

درد تن كه چيزي نيست، خوب مي شه.

ولي نمي دونم چرا، هرچي بيشتر بهش فكر مي كردم، بغضم بيشتر مي شد.

بعد تو بدون اين كه در بزني، اومدي تو.

فكر كرده بودي خوابم.

فكر كرده بودي بايد ساعت 12 كپسولم رو بخورم. بيدار مونده بودي كه بهم بديش.

بهت گفتم كه خوردمش.

داشتي مي رفتي بيرون كه آروم گفتم : مرسي بابا!

شنيدي اما.

گوشم ديگه درد نمي كرد. بغضم شد چند تا قطره رو بالش.

بعد هم خوابم برد و تمام شب، خواب يه كپسول سفالكسين500 رو مي ديدم كه از تو بستش دراومده و داره پرواز مي كنه تو اتاق. سرگردون و غمگين..

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

به من نزديكه، همون قدر كه تو از من دوري


LCDــِ گوشيم كه دوباره شكست، فهميدم اوضا داغونه.
فهميدم، اگه حواسمو دُرُس حسابي جمع نكنم، امروز فرداست كه بَـقيَم هم بشكنه.
خطر خيلي نزديكه.
اون قدر نزديك كه نمي بينمش.
نزديك تر از گوشي م،
و نزديك تر از LCDـــِ شكستَش.






*عنوان از حسين پناهي.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

كي بود، كي بود، من نبودم..

بابابزرگم هميشه مي گفته كه:
" تو تاريكي مي شينم، روشني رو مي پام"





اين همون چيزيه كه بهش مي گن: ارثيه

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

يك



"ص.ص.ص"


اين چيه؟

ديديش.

هزار بار ديديش.
چي بود؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

يك

به اين نتيجه رسيدم كه گرفتن ليسانس، از گرفتن ديپلم خيلي آسان تر است.
من در هتل پنج ستاره ي شهيد بهشتي درس مي خوانم.



خر تو خره. بدجور.
مي ترسم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

تركيبيات

واقعيت اينه كه گاهي، تو اين فيلم هاي مزخرف گيشه اي هم حرفاي جالبي زده مي شه. آره . تو اين فيلم "پسر تهروني"، يه جا يكي برمي گرده به اون يكي مي گه:
"يه جوري مي زنمت كه عشق و گـُه ِ ت قاطي شه"



يه جوري زد كه عشق و گـُهم قاطي شد.
بدجوري زد.
تموم شد، نه؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

دو

خانم چادري، اومد تو ايستگاه اتوبوس بشينه رو صندلي كه يـهو ديد روي صندليه نوشته: "مرگ بر خ..".
خودشو كشيد عقب و يه جوري كه بقيه بشنون گفت : "خاك به سرم، استغفرالله".
يه جوري كه من برگشتم سمت صندليه، ببينم چي روشه!
خانومه رفت عقب و تصميم گرفت صندليه رو تحريم كنه. يه جوري كه همه ببينن داره چي كار مي كنه.
چند دقيقه بعد، ديد خيلي خَستَست. اومد جلو، يه جوري كه هيچكي نبينه مثلاً. يه نگاهي به جمله هِه كرد و با كونـِش، مُهر تاييد زد به هر چي نمي خواست..

يك- مي شه بابايي

پله ها رو كه اومديم بالا، رسيديم جلو در خونه، دست هممون پر بود. بابا گفت: كاش در ِ بالا هم ريموت دار بود!

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

ما تمام مي شويم/ نمي شويم

دخترك: يعني تو واقعاً داري مي ميري؟
پيرمرد: من؟ نه عزيزم! اين حيوونان كه مي ميرن، من مي رم اون دنيا..





تو يه فيلمي بود كه بچه بوديم مي ذاشت، صاحاب اسباب بازي فروشي داشت مي مرد. اسمش يادم رفته.